Select language / زبان خود را انتخاب کنيد

چکیده

Bildschirmfoto 2014-09-25 um 17.07.12چکیده

جان کلامِ این گزارش این است که به دنبال آغاز انقلاب سوریه در مارس 2011، حکومت بشار اسد رئیس جمهور این کشور بدون حمایت اقتصادی و نظامی جمهوری اسلامی ایران مدتها پیش از این سقوط کرده بود. این میزان بی‌سابقه از حمایت‌ها بیش وپیش از هرچیز به این دلیل صورت گرفته است که منافع استراتژیک ایران در ارسال سپاه به حزب الله لبنان از طریق مرزهای سوریه تامین شود و به این ترتیب ایران بتواند حزب الله را به عنوان نیرویی بازدارنده در مقابل هر نوع حمله خارجی به تاسیسات مربوط به برنامه نظامی هسته‌ای خود حفظ کند.

یکی از نتایج مشارکت سنگین ایران در جنگ سوریه، تغییر شکل و کیفیت روابط این دو کشور بوده است. حکومت ایران که از قدیم هم‌پیمانی با منفع مشترک با سوریه به شمار می آمد، اکنون دیگر نیرویی خارجی محسوب می‌شود که مناطق تحت کنترل حکومت در سوریه را اشغال کرده است و حکومت سوریه نیز عروسکی است در دست سپاه پاسداران و شاخه برون مرزی آن، سپاه قدس. فرمانده سپاه قدس، سردار قاسم سلیمانی عملا حاکم «سوریه تحت اشغال ایران» به شمار می‌آید.

بعلاوه نگارندگان این گزارش پیش‌بینی می‌کنند که دامنه تاثیر حکومت ایران در سوریه احتمالا بسیار فراتر از دوران فعلی و حکومت اسد امتداد خواهد داشت زیرا این تاثیر اکنون توسط نیروهای شبه‌نظامی تحت کنترل ایران به عمل در می‌آید؛ شبه نظامیانی که ابتدا در کنار و اکنون به جای نیروهای حکومت سوریه در حال نبرد هستند. انتظار می‌رود این نیروها –چه سوری و چه خارجی- پس از سرنگونی حکومت اسد و از قدرت خارج شدن اطرافیانش همچنان صاحب قدرت و تاثیرگذار بمانند.

حکومت ایران در سوریه

با این مقدمات، فصل اول میزان مشارکت نظامی ایران در جنگ فعلی سوریه را ردیابی می‌کند و نشان می دهد که چگونه حمایتی تکنیکی- نظامی برای سرکوب اعتراضات مردمی در سوریه تبدیل شد به به دست گرفتن کنترل استراتژی نظامی این کشور و فرماندهی تمامی عملیات اصلی که در این کشور صورت می پذیرد.

در اوایل سال 2011، سپاه قدس و بعضی از نهادهای امنیتی ایران گروهی بلندپایه برای عملی کردن عملیات « مشاوره» و یاری رساندن به حکومت سوریه برای حل فصل «بحرانی» که پس از بروز انقلاب در کشور با آن مواجه شده بود تشکیل دادند. گفته می شود که فرماندهی این عملیات برعهده فرمانده سابق واحد تهران بزرگ در سپاه پاسداران، سردار حسین همدانی  و فرمانده سپاه قدس قاسم سلیمانی قرار گرفته بود. بر اساس گزارشات آنها فرماندهانی که در سپاه از مهارت‌هایی نظیر  جنگ‌های شهری و درگیری های چریکی برخوردار بودند را مامور کردند که عملیات پیش رو در سوریه را مورد نظارت قرار دهند.

یکی از نخستین قدم‌های ایران در این راه تشکیل «نیروی دفاع ملی» (NDF) از روی مدل نیروی بسیج در ایران بود؛ نیرویی که پیشتر در ایران سابقه سرکوب تجمعات معترضان را خصوصا طی اعتراضات دموکراسی خواهانه سال 2009،جنبش سبز، از سرگذرانده بود. «نیروی دفاع ملی» که در میان مردم سوریه به نام «شبیهه» شناخته می شود گروهی است که در سرکوب اعتراضات ضد حکومتی ظاهر می شود و به جای نیروهای رسمی نظامی، بخش «کثیف» سرکوب را بر عهده می گیرد؛ درست همانطور که در ایران اتفاق افتاد.

این فصل شواهد گوناگونی از «ارتباط ایرانی» میان وقایع در سوریه را ارائه می کند، از اعترافات نادر و فاش گویی های بعضی از مقامات ایرانی تا شهادت نزدیکان به حکومت سوریه،  نیروهای سوری خدمت کرده تحت فرماندهی نظامیان ایرانی یا سوری‌هایی که در ایران آموزش دیده اند. این فصل نشان می‌دهد که نقش ایران در تشکیل «شبیهه» محدود به مشاوره نمی شد و آموزش، تامین تسلیحات و حمایت اقتصادی از این گروه بدنام شبهه نظامی را نیز در بر می‌گیرد.

همزمان با سلاح به دست گرفتن نیروهای معترض و پیشرفت‌های نظامی آنها در کشور در میانه سال 2012، حکومت ایران تصمیمی استراتژیک مبنی بر فرستادن تعدادی از شبه نظامیان وفادار به خود در لبنان و عراق اخذ کرد و این گروه‌ ها را به سوریه فرستاد تا در کنار حکومت سوریه و گاهی حتی به جای نیروهای نظامی آن بجنگند.

بعلاوه در همین فصل، شواهدی از جمله اظهارات متعدد مقامات ایران و حزب الله در انکار نقش سپاه و شبه نظامیان تحت کنترل آن ها در سوریه نیز ذکر خواهند شد. همچنین چگونگی تغییر و تکامل نقش این شبه نظامیان از حامیان حکومت سوریه تا دست یافتنشان به رهبری تمامی نبردهای استراتژیک و مهم (مانند نبرد القصیر، حمص، یبرود و …) نیز بررسی خواهد شد. فصل اول نگاهی نیز به جزئیات نقش حزب الله و همینطور شبه نظامیان عراقی و افغان آموزش دیده و تحت فرماندهی و حمایت سپاه پاسدارن دارد.

نگارندگان بر این باورند که نبر القصیر در بهار 2013 نقطه ای کلیدی در جنگ سوریه است. این نبرد شاهد تغییری واضح در استراتژی نظامی ایران در بحران سوریه بود؛ این تغییر عبارت بود از صرف‌نظر ایران از تلاش برای کنترل بخش‌های شرقی و شمالی خاک سوریه که از همان زمان تا اکنون در دست مخالفان حکومت است. از آن زمان تمرکز اصلی حکومت سوریه و ایران بر روی حفظ و تحکیم کنترل آنها در دمشق و حومه، حمص و مناطق اطرافش (که پایتخت را به مناطق ساحلی متصل می‌کند)، و منطقه القلمون (که دو منطقه ذکر شده را به خاک لبنان متصل می‌کند) قرار گرفت.

هدف به گفته مقامات حفظ پایتخت بود –که سقوطش می‌توانست سقوط حکومت باشد و بعلاوه تحت اختیار داشتن مسیر میان دمشق و حمص، مسیری که نه تنها به لحاظ جغرافیایی و جمعیتی صاحب اهمیت است بلکه امنیت ارسال سلاح به حزب‌الله لبنان را نیز تامین می‌کند و مانع از ورود شورشیانی می شود که از جنوب لبنان قصد آمدن به سوریه را دارند.

نقش های کلیدی در این عملیات به شبه نظامیان حزب الله یا دیگر شبه نظامیان تحت فرمان ایران که قابل اعتماد تر و منظم تر از نیروهای ارتش سوریه به شمار می آیند سپرده می شود. همزمان نیروی هوایی ارتش به بمباران مناطق تحت کنترل شورشیان در شمال و شرق کشور ادامه می دهد تا این مناطق همواره در حالت جنگی قرار گرفته و زندگی در آنها غیر قابل تحمل شود. فرو ریختن مداوم بشکه های انفجاری بر حلب یمی از مثال های روشن این استراتژی جنگی است. بعلاوه انتظار می رود نقش های کلیدی که به شبه نظامیان مورد حمایت ایران سپرده شده پس از سقوط بشار اسد نیز کماکان در دست آنها باقی بماند. بی تردید بسیاری از تحلیل‌گران بر این باورند که استراتژی حکومت ایران در سوریه بسیار فراتر از حفظ حکومت اسد است و شامل تجهیز و آماده سازی برای دوران پس از اسد نیز می شود، دورانی که شبه نظامیان تحت کنترل ایران در آن دارای تاثیر و قادر به حفظ منافع حکومت ایران هستند.

این فصل مثال های متعددی از نقض گسترده حقوق بشر، جنایات جنگی و جنایتی می شود که توسط این شبه نظامیان تحت کنترل ایران در سوریه علیه بشریت صورت گرفته است و روش هایی را پیشنهاد می کند که به کمک آنها می توان علیهع دولت ایران بابت این جنایات اقامه دعوا کرد. نگارندگان بر این باورند که شواهد کافی – که بسیاری از آنها در این گزارش با جزئیات شرح داده شده اند- در دست است که می توان با استفاده از آنها حکومت ایران و رهبری سیاسی آن را بابت دست داشتن در بسیاری از جنایات مورد محاکمه قرار داد؛ از جمله به دلیل نقش آنها در «برانگیختن» و «تایید و پذیرش» این جنایات جنگی و انسانی و یا «یاری رسانی و همکاری» در انجام آنها.

یکی از مثال های ذکر شده در این فصل که شاید از بقیه شاخص تر نیز باشد، حمله شیمیایی به غوطه در نزدیکی دمشق است که در آگوست 2013 اتفاق افتاد. بررسی ها سه نوع متفاوت از اسناد و شواهد را در بر میگیرد  که نشان می دهند به احتمال بسیار سپاه پاسداران در این حمله و سایر کشتارهای شیمیایی صورت گرفته در سالهای 2013 و 2014 دست داشته است؛ سوال اینجاست:
– آیا حکومت ایران از برنامه ریزی های انجام شده برای وقوع این حملات مطلع بود؟
– آیا در این حملات از تسلیحات ایرانی استفاده شد؟
– آیا شبه نظامیان عراقی تحت فرمان ایران در حمله شیمیایی به غوطه نقش داشتند؟

نگارندگان در این گزارش خواستار بررسی کشتار غوطه از سوی مجامع بین المللی شده اند تا نقش احتمالی حکومت ایران و خصوصا شخص سردار قاسم سلیمانی در کشتاری که منجر به تنظیم پیمانی بین المللی در مورد سلاح های شیمایی سوریه شد مشخص شود.

بسیاری از این جنایات را می توان اعمالی تروریستی خواند (زیرا از پیش برنامه ریزی شده، با انگیزه سیاسی و علیه شهروندان و نه نیروهای نظامی اجرا شده اند و به جای نیروهای مسلح معمول شبه نظامیان اجرای آنها را بر عهده داشته اند). در نتیجه نگارندگان بر این باورند که همه مقامات و سازمانهای ایرانی دخیل در این پرونده را باید به لیست سیاه مربوط به تروریسم افزود و آنها را مشمول تحریم ها قرار داد.

بعلاوه بخش قابل توجهی از فصل اول، صرف بررسی ارتباط میان حکومت های سوریه و ایران و گروه های اسلامگرای افراطی نظیر دولت اسلامی عراق و شام (داعش، که اکنون به نام دولت اسلامی شناخته می شود) و جبهه النصره می شود. پس از ذکر جزئیاتی از شواهد موجود، نگارندگان نتیجه می گیرند که حکومت های سوریه و ایران هر دو ضمن نفوذ در این گروه ها با آنها همکاری دارند و از این گروه های منسوب به القاعده بهره می گیرند تا انقلاب سوریه را به سمت خشونت آمیز و فرقه گرایانه شدن هرچه بیشتر سوق بدهند و با این بهانه، سرکوب نظامی معترضان و مخالفان را توجیه کنند.

اهمیت این نکته به این است که هر دو کشور ایران و سوریه در تابستان 2014 در تلاش بودند که خود را به عنوان همراه و همپیمان در ائتلاف جهانی جای بدهند که پس از صدور قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل علیه دولت اسلامی و جبهه النصره و اعلام جنگ رئیس جمهور آمریکا علیه داعش در عراق و سوریه در 10 سپتامبر 2014 به راه افتاد.

در آخر فصل یک، نقش نیروهای مسلح ایرانی و  تسلیحات ارسال شده از ایران به سوریه را نیز بررسی می کند و ماجرای آنها را  دنبال می کند، ماجرایی که –مثل سایر جنبه های دخالت ایران در سوریه – ابتدا از انکار مقامات ایرانی آغاز شد و پس از اعترافات هر از چندگاه به مرحله ای رسید که دیگر نمشد شواهد آن را انکار کرد.

سوریه تحت اشغال نظامی

فصل دوم بر مبنای توضیحات و مقدمات فصل پیش، پیشنهاد می کند که با جنگ سوریه همچون یک درگیری بین المللی که شامل اشغال کشور توسط نیروهای خارجی (حکومت ایران) و تلاش مردم سوریه علیه این اشغال می شود برخورد شود.

این فصل با توضیح حقوقی مفهموم اشغال نظامی بر اساس قوانین 1904 لاهه  و کنوانسیون 19949 ژنو آغاز می شود و به این سوال می پردازد که آیا حضور حکومت ایران در سوریه را می توان به اشغال نظامی تعبیر کرد یا نه.

نویسندگان پس از ارائه شواهد مختلف و مثال های متعدد برای اثبات این نظریه – که شامل اظهارات مقامات ایرانی نیز می شود-  نتیجه می گیرند که جنگ سوریه تمامی مشخصات لازم برای اطلاق نام یک درگیری بین‌المللی را دارد. در مقابل نویسندگان پیشنهاد می کنند که بحران سوریه تحت عنوان «اشغال علیرغم وجود حکومت در کشور» طبقه بندی شود.

بعلاوه نگارندگان به امکان استناد به اصل یک از پروتکل الحاقی 1977 ژنو نیز اشاره می کنند؛ این پروتکل بحرانهایی که بین یک حکومت و نیرویی که به نمایندگی از طرف مردم «برای دست یابی به حق تعیین سرنوشت علیه نیروی استعماری  و قدرت خارجی اشغالگر و حکومتی نژادپرست می جنگند» رخ می دهد را نیز بین المللی به شمار می آورد.

نویسندگان این گزارش سپس به چگونگی اعمال اشغال نظامی توسط حکومت ایران می پردازد؛ اشغالی که هم به صورت مستقیم و به وسیله نیروهای نظامی و شبه نظامی و هم از طریق حکومت دست نشانده سوریه اعمال می شود. شکل مستقیم، تنها از طریق حضور واضح  و مشخص ساختار فرماندهی ایران در سوریه  امکان پذیر است که نگارندگان سعی می کنند با اطلاعات موجود آن را شرح دهند.

یکی دیگر از سوالات مهم در این مورد این است که چه کسانی در حکومت سوریه و حلقه نزدیکان اسد با فرماندهان ایرانی نزدیکی دارند و اینکه آیا حضور پررنگ فرماندهان ایرانی موجب بروز تغییری در ساختار فرماندهی حکومت سوریه شده است یا خیر.

برای پاسخ به این پرسش نگارندگان حذف و روی کار آمدن فرماندهان ارشد نظامی و مقامات ارتش سوریه و ارتباط آن با منافع ایران را بررسی کرده اند. به عنوان مثال در این گزارش ترور تعدادی از فرماندهان و نیروهای امنیتی ارشد عضو گروهی به نام «هسته بحران» در حکومت سوریه را بررسی می کند که در جولای 2012 رخ داد.

نگارندگان – بر اساس اطلاعاتی که از مقامات رده بالا و قابل اعتماد اپوزیسیون سوریه دریافت کرده اند، اظهارات سرویس های امنیتی غرب و همینطور سایر شواهد موجود- نتیجه می گیرند که بر خلاف ادعای رسانه ها در آن زمان، این عملیات مهم و دشوار هیچ ارتباطی با ارتش آزاد سوریه و سایر گروه های مسلح اپوزیسیون نداشته بلکه توسط سپاه پاسداران و احتمالا به دستور شخص سردار قاسم سلیمانی اجرایی شده است.

منبع رده بالا و قابل اتکایی در اپوزیسیون سوریه به «نامه شام» گفت که بعضی از اعضای این «هسته بحران» در حال تلاش برای برقراری ارتباط با کشورهای حاشیه خلیج فارس و ایالات متحده برای رسیدن به توافقی دور از چشم ایران بوده اند. سپاه پاسداران برای پیشگیری از به ثمر رسیدن این توافق اقدام به ترور این افراد کرد و از آن زمان به بعد بشار اسد را که به نوعی گروگان ایران به شمار می آید کاملا در کنترل خویش گرفته است.

نویسندگان پیشنهاد می کنند نوع نگاه و ادبیات موجود در مورد انقلاب سوریه  و بحران این کشور تغییر یابد و بر مبنای واقعیت های موجود خواسته های تازه ای نیز پیش روی جامعه بین الملل می گذارد. به نوشته این گزارش، جنگ سوریه باید بحرانی بین المللی تلقی شود که لازم است چهار کنوانسون ژنو در مورد آن اجرا شود و مناطق تحت کنترل حکومت سوریه در این کشور نیز باید- نه به معنای استعاری که به معنای حقوقی-  منطقه اشغال شده تلقی شوند.

به رسمیت شناختن جنگ سوریه به عنوان بحرانی بین المللی که شامل اشغال یک کشور توسط نیرویی خارجی و  مبارزه ای مردمی برای آزادی می شود می تواند «سلاحی قانونی» علیه ایران به دست بدهد، از جمله اینکه این کشور کنوانسیون چهارم ژنو را «به شدت نقض کرده است» – اتهامی که اتهام پیشین ایران در ارتکاب جنایات جنگی در سوریه که در فصل اول توضیح داده شد را از پیش نیز سنگین تر می کند. به این دلیل که به عنوان نیرویی اشغالگر، ایران در قبال مردم سوریه «وظایف» مشخصی را بر عهده دارد.

شواهد کافی – که برخی از آنها نیز در این گزارش نیز  توضیح داده شده اند- حاکی از آن هستند که حکومت ایران و نیروهای آن و شبه نظامیان تحت فرمانش در سوریه از مارس 2011 تاکنون بارها از این وظایف تخطی کرده اند. برای نمونه تخریب گسترده اموال و اماکن عمومی و خصوصی در مناطق گسترده ای از سوریه که در بسیاری از مواقع قابل اجتناب بوده اند، یک تخطی آشکار از اصل 53 کنوانسیون چهارم ژنو است. به همین صورت، تخلیه گسترده روستاها و مناطقی در حمص و سایر بخش های کشور و همینطور گزارشاتی که حاکی از سپردن این ساختمانها به حامیان حکومت سوریه و ایران (از جمله جنگجویانی مانند شبه نظامیان افغان) نقض آشکار اصل 49 از همین کنوانسیون است که حتی می توان آن را پاکسازی نژادی عنوان داد.

بر مبنای این نگاه تازه، نویسندگان درخواست های تازه ای برای اتحادیه اروپا، ایالات متحده و همپیمانان آن ها در گروه دوستان سوریه و همینطور سازمان ملل و سایر نهادهای بین المللی مطرح می کنند. نگارندگان بر این باورند که اگر اپوزیسیون سوریه در تلاش برای مطرح کردن جنگ سوریه به عنوان بحرانی بین المللی متحد و همصدا نشود، ایالات متحده و سایر قدرت های غربی  همچنان سیاست خود در رها کردن ایران برای «ذره ذره جان کندن» در سوریه و عدم اعتراف به این حقیقت که جنگ سوریه در واقع جنگی است علیه ایران ادامه خواهند داد تا مجبور نباشند قدم هایی عملی برای توقف خونریزی در سوریه و منطقه بگیرند.

ویتنامِ ایران

سومین و آخرین فصل از این گزارش دقیقا به همین موضوع اخیر می پردازد. این فصل دو جنبه مهم از «ویتنامِ ایران» که در حال رخ دادن در سوریه است را توضیح می دهد؛ نخست بهای انسانی و اقتصادی که ایران بابت جنگ سوریه می پردازد و تاثیر آن بر اقتصاد ایران و زندگی مردم عادی در این کشور.

نگارندگان حمایت عظیم اقتصادی و مالی صورت گرفته از طرف ایران را که موجب شده است اقتصاد سوریه بر خلاف پیش بینی ها همچنان سر پا بماند مورد بررسی قرار داده اند. علاوه بر هزینه سلاح ها، جنگجویان و شبه نظامیان فرستاده شده به سوریه این گزارش توجهی ویژه دارد به وام های سنگین و اعتبارات اختصاص داده شده به سوریه که میلیونها دلار ارزش دارند و خرج شدن آنها در این کشور را بررسی می کند.

این گزارش سپس نگاهی دارد به تاثیر این کمک ها در کنار فشار  ناشی از تحریم های اقتصادی – که ایران به خاطر برنامه هسته ای خود از آنها رنج می برد- بر اقتصاد ایران و زندگی هر روزه مردم ایران؛ به این دلیل که نگارندگان معتقدند این سه مسئله را نمی توان به صورت مجزا مورد بررسی قرار داد.

یکی از نشانه های این فشار سنگین اقتصادی، نرخ تورم در ایران است که بین سال های 2009 تا 2014 بیش از سه برابر شده و از زمان آغاز جنگ سوریه در سال 2011 حدود 10 درصد افزایش یافته است. در نتیجه زندگی بیش از یک سوم خانواده های ایران (31 درصد) در سال 2014 زیر خط فقر ارزیابی شده است.

همزمان با حذف یارانه ها در ایران، این کشور میلیونها بشکه نفت با تخفیف بالا به سوریه فروخته و هزینه آنها نیز از طریق اعتبارات ایران پرداخت شده است؛ همزمان با محدود کردن حمایت های اجتماعی موجود برای 60 میلیون نفر از ایرانیان، حکومت ایران میلیونها تن خوراک و پول به سوریه فرستاده است.

هرچند اینکه رسانه های ایرانی «دستاوردهای اقتصادی» حسن روحانی رئیس جمهور این کشور را مورد تحسین قرار می دهند، نگارندگان بر این باورند که مشکلات اقتصادی ایران بدون ایجاد تغییرات عمده در سیاست های خارجی، بسیار بعید است که حل شود و این مسائل نیز از اختیارات رئیس جمهور خارج است. این مسئله در مورد حزب الله لبنان نیز صدق می کند.

یکی دیگر از جنبه های «ویتنامِ ایران» بالا رفتن تعداد کشته شدگان از میان فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران، حزب الله لبنان و شبه نظامیان عراقی است. این فصل اطلاعات موجود در مورد آسیب دیدگان را که گفته می شود تعدادشان زیاد نیست مورد بررسی قرار می دهد.

محدودیت اطلاعات در این مورد به این دلیل است که از همان ابتدا سپاه پاسداران و حزب الله لبنان هر دو در مورد میزان تلفات خود در سوریه بسیار مخفی کار بوده اند. هر دو این گروه ها تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا این اطلاعات در معرض عموم قرار نگیرد زیرا فاش شدن میزان تلفات می توانست نشانگر سنگینی حضور آنها در جنگ سوریه باشد. بعلاوه برملا شدن نام و تعداد آسیب دیدگان و کشته شدگان می توانست شکست های آنها را برملا کرده و روحیه جنگجویان و همینطور حامیان آنها را ضعیف کند. مخفی کاری در مورد این اطلاعات یک تاکتیک کلاسیک جنگی است که هدفش پرهیز از ایجاد فشار افکار عمومی برای «بازگرداندن مردان به خانه» شود تا دیگر کسی جان خود را از دست ندهد.

هرچند حکومت ایران تصمیم گرفته به هر قیمتی در سوریه پیش برود، اما «ویتنامِ ایران» تنها حاصل این تصمیم نیست. پیش رفتن ایران به سمت ویتنام خود علاوه بر این محصول سیاستی است که ایلات متحده و همپیمانان او در پیش گرفته اند که همانطور که پیش تر توضیح داده شد شامل وانهادن ایران به از دست دادن توش و توانش و جان کندن حکومت ایران در سوریه می شود.

این فصل با استناد به سخنان باراک اوباما رئیس جمهور سوریه و سایر مقامات این کشور به توضیح و بررسی این استراتژی می پردازد. نگارندگان معتقدند که سیاستِ «وانهادن ایران برای جان کندن» در سوریه به بهای نامتناسبی اجرا می شود که مردم سوریه و سایر مردم منطقه باید آن را بپردازند و اجرای این سیاست تنها به بروز ناآرامی های بیشتر و افراط گرایی شدیدتر  در منطقه می انجامد.

به بیان دیگر، امیدهای موجود برای اینکه جنگ سوریه به نمایندگی از طرف ایران و با حمایت این کشور در کنار تحریم های فلج کننده بتوانند به تدریج به ضعیف شدن و سقوط حکومت ایران ( و به بیان دیگر «بردن جنگ سوریه در خیابانهای تهران») بیانجامد در بهترین حالت بیش از حد خوشبینانه است.

بر اساس این گزارش، هرچند سوریه در حال تبدیل به «ویتنامِ ایران» است و حکومت ایران توش و توان خود را در سوریه می بازد اما ممکن است حکومت ایران بتواند تا مدتها به این جان کندن در سوریه ادامه بدهد، بسیار طولانی تر از آنچه مردم سوریه می توانند تحمل کنند.